قبر
وَ پَرت مي شود تَهِ يك درّه بي هوا
روزي قطار عمر من از روي ريل ها
نبضم كه كُند شد ، وَ فقط لخته هاي خون
پُر كرد حجمِ بين من و سرنوشت را –
عمداً نفس نمي كشم و صبر مي كنم
تا دستِ روح ، كاملاً از من شود جدا
شب كه رسيد، مي روم و دفن مي كنم
خود را درونِ قبرِ خودم ، بي سر و صدا
در دست هاي قبر ، ولي برفِ جسمِ من
هِيْ آب مي شود ، وَ زمين مي مَكد مرا
قبرم شبيهِ حوضچه اي موج مي زند
وقتي كه مي كُند جسدم توي آن شنا
روحم ( كه نعشِ جسمِ مرا مي كشيده است )
از زيرِ بارِ نعش كشي مي شود رها
كِيْفي عجيب ، در بدنم رخنه مي كند
(كِيْفي شبيهِ لِه شدن برف ، زير پا )
مانند يك گلوله ي بي وزن ، در خلاء
شلّيك مي شوم به سه نقطه …، به انتها !
يك شب كه باد مي وزد و ردّپاي من
گرد و غبار مي شود و مي رود هوا –
از ذهن و خاطراتِ همه محو مي شوم
فرقي نمي كند ( چه غريبه ، چه آشنا ) .
(این سنگ قبر کادوی روز تولدت/ص۲۱)
1.این جا رو نخونید: